سلام

گاهی حرف هایی هستند که گلو را میفشارند ، نه از جنس بغض  و نه از جنس فکر و نه از جنس دل ، در این چند راهی گیر کرده اند ، برای خودم هم این حرفا تا مدتی کم ارزش و اگر بخواهم نامی بر آنها بگذارم ، همان تعریف نشده ریاضیاتی است ، هیچ گاه گمان هم نمیکردم که روزی اینگونه آزار داده شوم ، ایکاش بشود حرف هایم را بزنم ، حرف هایم را بدون هیچ مکثی بگویم ، اینگونه زیستن تا کنون آرامم آزارم نمیداد ، مکث ها آزارم میدهند ، برای هر مکث دریایی را میسازم بعد از توقف ، دریایی از هر جنسی ، خیال ، حرف های تکراری ، دریایی از خاطرات و شایدم دریایی از اشک ها ...

این مکث ها از پا درم خواهند  آورده اند ، توان نوشتن را صلب کرده است ، درد کتف همراهیم میکند ...

شانه های افتاده نمادی از خاطرات است و آنها را از افتادگی نجات نخواهم داد مگر با دستان تو

بهای وصل تو گر جان بود خریدارم

والسلام